احضار محبت و عشق از راه ...

متن مرتبط با «محسن» در سایت احضار محبت و عشق از راه ... نوشته شده است

روایت مادر شهید حججی از اخلاص محسن

  • مادر شهید محسن حججی با اشاره به دوران کودکی فرزندش اظهار داشت: محسن در کودکی بسیار آرام و متین و سر به راه بود و روی مسائل اعتقادی تاکید خاصی داشت و ایمانش را حفظ می کرد. تمام فرزندان من و اقوام به خاطر شرایط یکسان با ایمان و مومن بودند اما اخلاصی که محسن داشت او را از دیگران متمایز می کرد. وی پیرامون نحوه تربیت فرزندانش گفت: شب های جمعه همراه پدرش به هیئت می رفت و خودش پیگیر مراسم های دعا بود,روایت,اخلاص ...ادامه مطلب

  • اولین گفت وگو با مادر شهید حججی: محسن متولد 70 بود/ گفت مامان دعا کن من بروم سوریه شهید شوم

  • بدون شک نیازی نیست که محسن حججی را معرفی کنیم. دیگر همه ایرانیان این شهید بی سر را می شناسند. وقتی پا به دیار این شهید (نجف آباد) می گذارید احساس استواری و صلابتش را بیشتر احساس می کنید. روزنامه فرهیختگان در ادامه نوشت: "تمام شهر پر است از بنرها و عکس های شهید حججی. هر شب مسیر مرکز شهر تا خانه پدری اش را پیاده طی می کنم. مسیر خانه را می دانم اما از مغازه داری می پرسم «ببخشید خانه شهید حججی کجاست؟» با دست نشان می دهد مستقیم برو. تمام اهالی، کسبه و راننده تاکسی ها عکسش را بر درودیوار مغازه ها و ماشین ها چسبانده اند.  راننده تاکسی می گوید: «خوشا به سعادت این پدر و مادر. فرزندشان سر سفره ابا عبدا.,اولین,مادر,شهید,حججی,محسن,متولد,مامان,بروم,سوریه,شهید ...ادامه مطلب

  • چیزی جز زیبایی در شهادت محسن ندیدم

  • اشاره: «تلگرام محسن را روی گوشی خودم نصب کرده بودم، یک دفعه دیدم دریکی از گروه هایی که با دوستانش داشت، عکسی فرستادند و گفتند برای آزادی این اسیر دعا کنید. من عکس را باز کردم دیدم این اسیر، محسن من است.» حالا کسی نمانده که این عکس را ندیده باشد، کسی نمانده که ماجرای سر بریده شهید مدافع حرم محسن حججی را نشنیده باشد؛ جوانی که تیرماه 1370 در اصفهان به دنیا آمد و مرداد ماه 1396 در سوریه به شهادت رسید. حالا همه جا پر است از قصه رشادت جوانی دهه هفتادی که ایمان و عشق، روئین تنش کرده ؛ جوانی که آرزویش شهادت بوده است. آرزویی که حالا یک طور خاص، یک شکل غریب، رنگ حقیقت گرفته؛ محسن سرش را داده و بال درآ,چیزی,زیبایی,شهادت,محسن,ندیدم ...ادامه مطلب

  • مهریه ام یک سکه به نیت یگانگی خدا بود/ از محسن خواستم لباس مقدس سپاه را به تن کند / در خانه ما مدام حرف از شهدای مدافع حرم بود/ دعا می کردم شهید بشود ولی اسیر نه! /دفعه آخر گفتم مطمئنم این بار شهید می شوی

  • دفعه آخری که می خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می روید به شهادت می رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم...,مهریه,یگانگی,محسن,خواستم,لباس,مقدس,سپاه,خانه,مدام,شهدای,مدافع,کردم,شهید,بشود,اسیر,دفعه,گفتم,مطمئنم,شهید ...ادامه مطلب

  • مهریه ام یک سکه به نیت یگانگی خدا بود/ از محسن خواستم لباس مقدس سپاه را به تن کند/دعا می کردم شهید بشود ولی اسیر نه! /دفعه آخر گفتم مطمئنم این بار شهید می شوی

  • پایگاه انقلاب نیوز: دفعه آخری که می خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می روید به شهادت می رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم...,مهریه,یگانگی,محسن,خواستم,لباس,مقدس,سپاه,کنددعا,کردم,شهید,بشود,اسیر,دفعه,گفتم,مطمئنم,شهید ...ادامه مطلب

  • مهریه ام یک سکه به نیت یگانگی خدا بود/ از محسن خواستم لباس مقدس سپاه را به تن کند / دعا می کردم شهید بشود ولی اسیر نه!

  • دفعه آخری که می خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می روید به شهادت می رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم...,مهریه,یگانگی,محسن,خواستم,لباس,مقدس,سپاه,کردم,شهید,بشود,اسیر ...ادامه مطلب

  • مهریه ام یک سکه به نیت یگانگی خدا بود/ از محسن خواستم لباس مقدس سپاه را به تن کند / دعا می کردم شهید بشود ولی اسیر نه! /دفعه آخر گفتم مطمئنم این بار شهید می شوی

  • دفعه آخری که می خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می روید به شهادت می رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم...,مهریه,یگانگی,محسن,خواستم,لباس,مقدس,سپاه,کردم,شهید,بشود,اسیر,دفعه,گفتم,مطمئنم,شهید ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها